- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر نخواهی که نظر با من درویش کنی این توانی که به صد غصه دلم ریش کنی
2 نکنی گوش به جایی که رود قصهٔ من مگر آن گوش که بر قول بداندیش کنی
3 با چنان تیر و کمانی که ترا میبینم عزم داری که دلم را سپر خویش کنی
4 از تو آن روز که امید وفایی دارم تو در آن روز بکوشی و جفا بیش کنی
5 خلق بیزخم چو قربان غمت میگردند آن همه تیر چه محتاج که در کیش کنی؟
6 گر ترا دست به جور همه عالم برسد همه در کار من عاجز درویش کنی
7 اوحدی چون ز لب لعل تو نوشی طلبد مویها بر تنش از محنت و غم نیش کنی