به عزم کعبه سفر گفتم اختیار کنم از جامی غزل 349

جامی

جامی

جامی

به عزم کعبه سفر گفتم اختیار کنم

1 به عزم کعبه سفر گفتم اختیار کنم بدین بهانه گذر بر دیار یار کنم

2 ولی چه سود که نگذاردم مدار سپهر که بر مراد دل خویش هیچ کار کنم

3 صبا رساند غباری ز موکبش آن به که کحل دیده اقبال ازان غبار کنم

4 به راه شوق وی از چشم خون فشان هر دم چو سرخ مو شتران قطره ها قطار کنم

5 نیارم آنکه نگارم به نامه شرح غمش بس اینکه چهره به خون جگر نگار کنم

6 گر از خراش دل خود برون دهم حرفی هزار سینه آسوده را فگار کنم

7 چنین که برد دلم موی آن میان شاید که از میان همه دلبران کنار کنم

8 مرا چو بخت مساعد نشد که سر بنهم بر آستانه جانان و جان نثار کنم

9 عموم لطف ویم عذرخواه بس جامی به پیک و نامه چه تمهید و اعتذار کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر