- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با آنکه درین سینه ز زخم تو بسی بود با تیر دگر جان و دلم را هوسی بود
2 جان و دل و دین جمله به تاراج ببردی آن رفت که با جان و دلم دست رسی بود
3 تنها نه من اندر خم زلف تو اسیرم تا بود در آن دام از این چند بسی بود
4 جز ناله خیال تو ندید از اثر من پنداشت ز او از در این خانه کسی بود
5 در تیر فنا گم شدگان را به خیالت یا تشنه لبی گوش به بانگ جرسی بود
6 گرد لب لعل تو دل شاهدی از شوق چون خال بر آن تنگ شکر یک مگسی بود