نام وی علی بن محمد احمد بن سهل. از یگانگان جوانمردان خراسان بود باعثمان حیری دیده و بعراق بابوالعباس عطا و جریری صحبت کرده، و بشام طاهر مقدسی و بوعمر دمشقی صحبت کرده، و با شبلی مسایل گفته و عالم بوده بعلوم و معاملات نیکو، و نیکو طریقت در فتوت و تجرید وکوشنده درویشی را. ,
لکن شیخ الاسلام گفت: در کار وی نه دور فابوده مگر در عقیده ویرا خللی بوده یا خطائی در سخن واللّه اعلم. در سنة ثمان و اربعین و ثلثمائه برفته و از پوشنگ بوده و به نشاپور نشسته و جایگاه آنجا داشته،و طریقت صوفیان، نیکو دانسته، و سفرهاء نیکو کرده او ایذ که عهد کرده بود: که هر که مرا احتلام افتد، چیزی بدهم بدرویش. که آن از خلل افتد در لقمه یا اندیشهٔ نه راست. وقتی در بادیه بود، ویرا احتلام افتاد و تنها بود، ازار پای بیرون کرده و بر مغیلان افگند تا هر که فرا رسید فرا گیرد، وفا کردن عهد را. ,
ویرا پرسیدند از تصوف: گفت: اسم و لا حقیقة و قد کان قبل حقیقة ولا اسم. بوعثمان مغربی گوید: پرسیدند ویرا: که ظریف که بود؟ گفت: الخفیف فی ذاته و اخلاقه و افعاله و شما یله من عیر تکلف و سئل عنه ما المروة؟ قال حسن السر و قال من ذل فی نفسه رفع اللّه قدره، و من عزفی نفسه اذله اللّه فی اعین عباده ,
و هو محمد کنیه ابواحسین، از اهل شیراز است به ارگان بوده و عالم بوده باصول. او را زبان بود مشهور در علوم حقایق. شاگرد شبلی٭ بود، و شبلی قدروی بزرگ میداشته. استاد بوعبداللّه خفیف بود، میان او و بوعبداللّه خفیف معارضات در مسایل پر گند. در سنه ثلث و خمسین و ثلثمائه برفته، با شیخ بوعلی کاتب بهم، و شیخ بوزرعهٔ طبری ویرا بشسته، وی گفت: نه ادبست که از یار خود پرسی که گوئی و کو بودی و درچهٔ؟ و هم او گفت: که صحبت اهل بدعت اعراض آرد از حق، ,
شیخ الاسلام گفت: کی از بندار ارگانی پرسیدند کی تصوف چیست؟ گفت: وفاء عهد شیخ الاسلام گفت: کی وفا برعهد آنست، کی چیزی بر دل گذشت او را، آن بکنی. ,
شیخ الاسلام گفت: کی وقتی عیاری فرا صوفی گفت: کی فرق میان ما ومیان شما آنست: که ماهر که بگوئیم بکنیم، و هر که شما بیندیشید، و بر دل گذرد بکنید. شیخ الاسلام گفت که مشایخ گفتهاند: که پیشین خاطر کی بر دل گذرد از حق بود و دیگر از دیو. او فوا بعهدی اوف بعهدکم عقد آن بود که بدل و خاطر اندیشی، و عهد آن بود که بزبان بگوئی. هر دو را وفا کنی. بدان که طریق صوفیان بروفاست. صحبت با اللّه دو حرفست: اجابت و استقامت. اجابت عهد و استقامت وفا. چنانکه شریعت دینست، وفا اینانرا دینست در شریعت صدهزار فرمان بیش است و در حقیقت یک فرمانست. در وفا آمدی بپای، تا وران بمن آی. درک شریعت هزار سال بساعتی درتوان یافت. و درک ساعتی در حقیقت بهزار سال در نتوان یافت. ,
شیخ الاسلام گفت، که اسحق حافظ گفت، که علی یوسف شیرازی گفت حافظ: که شیخ بوالحسن جهنم همدانی گفت، که بندار ارگانی گفت: که اللّه تعالی معرفت خویش چیزی فرار هی دهد از بندگان خویش، که ار بنده با اللّه نه بآن معاملت کند، آن از وی نستاند و باو بگذارد حجت را، تا فردا وزو بآن حساب کند اما زیادت باز گیرد در زیادت در بندد. ,
شیخ الاسلام گفت: که نام وی محمد بن داود الدمشقی بود و گویند که باصل دینوری بود اما بشام نشست عمر وی صدو بیست بکشید. از اقران بوعلی رودباری بوده و جز ازو، که عمر وی بکشید بصد سال صحبت کرده بود با شیخ بوعبداللّه جلا٭ و باو نسبت کند. و شاگرد بوبکر زقاق مهین٭ ایذ جنید را دیده بود و مجرد جهان بود از مهینان مشایخ وقت با نیکوتر حال. و با بوبکر مصری٭ صحبت کرده بود سنه تسع و خمسین و ثلثمائه برفت از دنیا. ,
شیخ الاسلام گفت: که بوعبداللّه باکو گفت کی غلام دقی گفت که دقی گفت: العافیة و التصوف و لایکون. و حصری گفت: ما للصوفی والعافیه؟ صوفی را باعافیت چکار؟ شیخ بوعبداللّه رودباری بر کنار دریا وسوسهٔ داشت طهارت میکرد، و بادمی آمد و دست و پای میطرکید و خون میآمد. ,
درماند گفت: الهی! العافیه! آواز دادند کی: العافیه فی العلم یعنی الشریعة. ,
شیخ الاسلام گفت که بوبکر دقی گفت: کی به نصیبین شدیم مهمان سمیعی، وقت خوش بود «و قوال خوش بود» و هیچ بیگانه نبود، و هیچ جوشی نمیبود و همه آرامیده بودند. سمیعی گفت: وقت طبیب و قوال طبیب و ما فینا ضد فما هذا الخمود؟ دقی گوید که گفتم: وقتنا فوق السماء. سمیعی گفت: چون میگوئی؟ گفتم: اینچ او میخواند همه از من و از تست هموار میآید، کی من و تو، در تصوف من کجا بود؟ صوفی را جز ازیک نبود. حالی پدید آمد و شوری، که همنان جامه می دریدند و میافتادند و بانگ میکردند. هیچکس نبود مگر که جامه دریده بود وادع الی ربک. ,
نام وی اسماعیل بن نجید احمد بن یوسف بن سالم بن خالد السلمی جد شیخ با عبدالرحمن السلمی بود از سوی مادر، شاگرد بوعثمان حیری و از مهینان یار وی و پسینه از یاران وی. او برفته در سنه ست او خمس و ستین و ثلثمائه فی ربیع الاول با شیخ بوعبداللّه رازی مقری، ابوعمرو هو الشیخ الصالح الصوفی المحدث. جنید دیده بود و از مهینان وقت بود، و او را طریقت بود کی بآن یگانه بود، از تلبیس حال، و گوشیدن وقت و معاملهٔ نیکو در ظاهر و باطن و حدیث داشت فراوان وثقه بود. ,
شیخ الاسلام گفت: کی شیخ بوالقاسم باوردی و بوالحسن بشری مرا از وی بسیار حکایت کردهاند ازو، و سخن بسیار نیکو در معاملت، وی گفته: رب سکوت ابلغ من کلام. و هم گفت: من کرمت علیه نفسه هان علیه دینه. و هم وی گفت: رب تربیه الاحسان خیر من الاحسان. و قال «الانس یغیراللّه الوحشة» و قال: لایکون للملامتی دعوی، لا نه لایری نفسه شیئا و یدعی به الانس باللّه اوحشة مما سواه. ,
شیخ الاسلام گفت: که بوبکر مفید نام وی محمد بن احمد بن ابراهیم است امام بود بزرگ از شهر جرجرایا وی «را» کتاب لمع است اینک لمع سراج بر آرزوی آن کرده اما در بوی آن نرسیده، یوسف حسین رازی را دیده بود. سنه اربع و ستین برفته از دنیا، شیخ عمو ویرا دیده بود و با بوعثمان صحبت کرده بود، عمر وی دراز بکشید. نیکو ادب بود، و شریف همت و مستقیم حال. این بوبکر مفید آورده است در لمع خود این حکایت: که مغیره خر از را پرسیدند بدر مرگ: که چه آرزوی؟ گفت: حسرت بر غفلت. و هم بوبکر مفید گوید: که یوسف حسین رازی گفت: کی چنان شدهام، که سخن من جز از اللّه بنمیشنود. ,
شیخ الاسلام گفت: که باخر چنان شود که آن پیر گفت یعنی حقیقت ,
«شیخ الاسلام گفت»کی شیخ بوبکر طمستانی پارسی بنشاپور بود، شاگرد شبلی بود و آن ابراهیم دباغ شیرازی، از مهینان مشایخ بود و بر بلندتر حال، یگانه بحال خود و وقت خود شبلی ویرا بزرگ میداشت و بزرگ مینهاد محل و قدر او. با مشایخ پارس صحبت کرده و ویرا حرمت عظیم میداشتند بنشاپور، و آنجا برفته در سنه اربعین و ثلثمائه. ,
شیخ الاسلام گفت: که بوبکر طمستانی گوید ما الحیوة الا فی الموت یعنی ما حیوة القلب الا فی اماتة النفس ,
شیخ الاسلام گفت: که هیچ زندهٔ زنده نکنند تا خود را بنمیری بدو، زنده نگردی. و هم طمستانی گفته: که مردی در مقامی بود بر دیگری یازد ای بیادب بود. و هم وی گفته: لیس علی بساط القرب تسخط و هم وی گفته: اقرب الناس الی اللّه تعالی اسرعهم رجوعاً و هم وی گفته: کی شبلی صاحب حال بود، از توحید ذرهٔ نبویید. ,
شیخ الاسلام گفت: کی شبلی از توحید مدعیانه سخن میگوید نه متملکانه. کسی بوبکر طمستانی را گفت: مرا وصیتی بکن «گفت» الهمة! فان علیها مدار الامر والیها یرجع الامر. و هم وی گفته: ما الحقیقة الا فی موت النفس. و هم وی گفته: همت مهین بیرون آمدنست از نفس از بهر آنک نفس، مهینه حجابست میان تو و اللّه. و هم وی گفت: که ممکن نشود بیرون آمدن از نفس و رستن از نفس خود بنفس خود، که بدو از نفس وخود بتوان رست و بصحت ارادت او را. ,
عبداللّه بن محمد بن عبدالرحمن الرازی الشعرانی. کنیه ابو محمد، باصل ازری بود بنشاپور بزرگ شده بود، با جنید صحبت کرده بود و با عثمان٭ و محمد ابن افضل البلخی رویم و سمنون و بوعلی گوزگانی و محمد حامد٭ و جز از ایشان از مشایخ قوم، از مهینان نشاپور بود در وقت خود، او را ریاضت شگفت. عالم بوده بعلوم ایر طایفه و حدیث داشت و ثقفه بود، در سنه و خمسین و ثلمائه از دنیا برفت. وی گفت: عارف اللّه نپرستد بر موافقت خلق «که وی کار کننده بود بر موافقت خالق» وی گفته: کی معرفت حجب بدرد میان بنده واللّه. و گفت: که دنیا آنست: که محجوب کند ترا ازو. و هم وی کفته: کی شکوی و تنگی دل از اندکی معرفت زاید، هات یا قلیل المعرفة. ,
شیخ الاسلام گفت: کی شیخ بوالحسن سیروانی مهین، نام وی علی بن محمد السیروانی بود، استاد شیخ ابوالحسین سیروانی کهین ایذ از سیروان مغرب بوده خادم و شاگرد ابراهیم٭ خواص بوده. شیخ بوسعد مالینی آورده در «اربعین مشایخ»: که بوالحسن سیروانی گوید: که سهل «عبداللّه» تستری٭ گوید: کل من لم یکن لحرکته و سکونه اماماً یقتدی به فی ظاهره ثم یرجع الی باطنه قطع به. ,
سیروانی مهین گفت: الرضا فوق الموافقه مع ما یبدو مع الغیب. و قال للخواص اوصنی فقال لی الزم الفقراء فان الخیر فهیم. و سید بوده بدمیاط نشستی، شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوالحسن قرافی نام وی علی بن عثمان بن نصر بن عمرو القرافی بوده، و قرافه دیهیست از مصر، گویند که بدمیاط بوده مصریست شاگرد بوالخیر تیناتی٭ و بوالحسن صایغ دینوری٭ صدو ده سال عمر وی بود و توفی سنه ثمانین و ثلثمائه. و بوالخیر صد و بیست و اند سال بزیست. ,
و شیخ الاسلام گفت: کی قرافی یکانه دنیا بود بینظیر در زمان خویش و پس خویش، حادالنظر بود و حاضر الوقت، استاد و غیور این کار و امام ظرف غیبی، باعام سنی بود، و خاص عارف بود و در خود موحد بود و نشان خود گم. ,
شیخ الاسلام گفت: کی نام وی ابرهیم بن محمد بن محمویه بود، شیخ اهل اشارت و حقایق ونشان تصوف در زمان خود بنشاپور. شیخ خراسان در وقت خویش، اصل و مولود وی بنشاپور بوده و عالم بوده بانواع علوم،از حفظ سنن و علم تواریخ، و مختص بعلم حقایق و یگانهٔ مشایخ در وقت خود. شاگرد ابراهیم شیبان بود، و شبلی و واسطی دیده، و صحبت کرده با شبلی و با بوعلی رودباری و مرتعش و بوبکر طاهر ابهری٭ و جز از ایشان از مشایخ نشاپور. بآخر عمر بمکه رفت و حج کرد، و آنجا میبود مجاور، تا برفت در سنه سبع و ستین و ثلثمائه فی ربیع الاول. ,
چون در مکه شد، با عثمان مغربی پیش او آمد گفت: چه جای تست مکه، بطبیب! وی گفت: مکه خود چه جای تست، مکه جای منست. بس برنامد که سببی افتاد، بوعثمان به نشاپور آمد، و آنجا برفت در سنه اثنین و سبعین و ثلثمائه و هو من طبقة الخامسه ایضاً و قدمضی ذکره. و نصرآبادی بمکه برفت. ,
شیخ الاسلام گفت: که اسماعیل گفت پسر نصرآبادی مرا کی وی گفت. اذا بدالک شئی من بوادی الحق فلا تلتفت معها الی جنة ولا الی نار و لا تخطر هما ببالک، و اذا رجعت عن ذلک الحال فعظم ما عظم اللّه عز و جل. و هم وی گفته: سر یسلم من رعونة البشریة سر ربانی. و قال: من وافق اللّه الحق فی لحظة او خطوة فانه لا یعود الی مخالفته بحال. ,
سمعت شیخ الاسلام یقول سمعت الحسین بن محمد الباشانی ابا عبداللّه، یقول سمعت ابا عثمان المغربی٭ بنشاپور یقول: سئل ان طین علی انسان الباب ارصل الیه رزقه؟ فقال: ان کان للاجل الیه مسلک سلک الیه رزقه المسلک. ,
شیخ الاسلام گفت: کی نام وی علی بن ابراهیم البصری است باصل از بصره بود ببغداد نشست شیخ عراق بود، و بدان جا بزرگ شده. شیخ سلمی گوید: که کس ندیدهام! از مشایخ تمام حالتر، از وی وزبان نیکوتر، و سخنتر از و لسان الوقت و یگانهٔ مشایخ در طریقت، وبعلم توحید مخصوص بود، و کس چنو نگوید پس ازو از مشایخ در توحید و تفرید. حنبلی مذهب بود. ,
شیخ الاسلام گفت: که شاگرد شبلی٭ بود شبلی را جز ازو شاگرد نبود. سخن شنوان بسیار بودهاند، سخن شنودهاند از وی. اما این حدیث جداست یعنی میراث وی ببرده. و حصری را استاد جز از شبلی نبوده و در کار وی دور فرا بوده، ویرا گفتی: انت دیوانه مثلی بینی و بینک تألف ازلی. و حصری و بوعبداللّه خفیف٭ همتای یکدیگراند «و در همان ایام بودند» و در همان سال برفتهاند از دنیا «در سنه احدی و سبعین نعی الینافی ذیالحجه و هو شیخ العراق فی وقته» اما ابن خفیف با آلتتر بود، و حصری با باطنتر بود. ,
شیخ الاسلام گفت: که حصری شیخ عراق بود. و از استادان منست واشما ربانی بود که سرکار فرا داند داد حصری ازانست. ببغداد برفته روز آدینه در ماه ذیالحجه سنه احدی و سبعین و ثلثمائه. ,
وی گفت: الصوفی لاینز عج انزعاجه و لایقر فی داره و هم گفت: الصوفی وجده وجوده وصفاته حجابه. حصری را گفتند: ما را وصیتی کن گفت: علیک باول الامر الانفراد ثم یزولون الشیوخ فی المعارف ثم یقفهون علی التفرید با سقط الحدثان. ,
شیخ الاسلام «گفت» که وی به نشاپور بود، نام وی محمد بن احمد بن حمدون الفراء، از اجلهٔ مشایخ نشاپور بود و بافراست عظیم بود. شیخ عمو ویرا دیده بود و گفت: ارمن بوبکر فرأ ندید می من صوفی نبود می و صحبت کرده بود با بوعلی ثقفی و عبداللّه منازل و بوبکر شبلی وبوبکر طاهر ابهری و مرتعش٭ و جز ازیشان از مشایخ وقت، وی یگانهٔ مشایخ بود در طریقت نیکو، در سنه سبعین و ثلثمائه برفته از دنیا «پوست کراه بود.» ,
شیخ عمو گفت: که اصحابی مرا گفت بنشاپور، که بزیارت بوبکر مشو، که او گوید، که با پدر و مادرشو، و تو بازگردی، لختی پیچیدم آخر گفتم: چیست که من میکنم نیاید که باز گردم ویرا نیابم. شدم در مسجد او را نیافتم چون ساعتی برآمد، ویرا دیدم که از مسجد درامد. چون شوروی درو پاره پوستین در دست. سلام کردم. گفت: و علیک السلام از کجائی؟ گفتم: از هراة گفت: کجا میروی؟ گفتم بسوی قبله. گفت: پدر داری؟ گفتم: دارم گفت: بازگرد. باز بر پدر شوا گفتم: چنین کنم با یاران شدم، ایشان چندان بگفتند، تا مراجزم کردند، فرا بیت شدن. شدم کی بروم. مراتب بگرفت تب عظیم. روز دیگر رفتم بنزدیک شیخ بوبکر. مرا گفت: نقصت العهد؟ عهد بشکستی. گفتم: ای شیخ! توبت بکردم. وی گفت: من لم یوثر اللّه علی کل شییء لایصل الی قلبه نور المعرفة بحال. ,
از وی پرسیدند: که ابرار کیانند؟ گفت: متقیان او، با شیخ بوبکر شبهی و علی بندار صیرفی٭ از مشایخ نشاپوراند در همه ایام، و از طبقه خامسه ایضاً. امانام بوبکر شبهی محمد بن جعفر الشبهی از جوان مردان مشایخ وقت بود، صحبت کرده با شیخ بوعثمان حیری٭ و پیش از سنه ستین و ثلثمائه برفته از دنیا. وی گفت: الفتوة حسن الخلق و بذل المعروف. ,