رسائل نثر سعدی شیرازی

سپاس بی‌عدّ و غایت و ستایش بی حد و نهایت آفریدگاری را جل جلاله و عم نواله که از کمال موجودات در دریای وجود شخص انسانی سفینه‌ای پردفینه پرداخت، و هر چه در اوصاف و اصناف و صور عالم مختلف دنیوی و اخروی تعبیه داشت زبده و خلاصهٔ همه در این سفینه خزینه ساخت، و در این دریا از خصوصیت وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدم، سیر ترقی جز این سفینه را کرامت نفرمود، و به ساحل دریا جز این راه ننمود. و درود بی پایان و تحیّت فراوان از جهان‌آفرین با فراوان ستایش و آفرین بر پیشوای انبیا و مقتدای اصفیا محمد مصطفی باد که سفاین اشخاص انسانی را ملاح است و دریای بی‌منتهای حضرت سبحانی را سباح، صلوات الله علیه و علی آله الطیبین و خلفائه الراشدین و اصحابه التابعین اجمعین إلی یوم الدین. ,

بدان که چون سفاین و مراکب دریای عالمِ صورت را از سفینۀ مختصر که آن را زورق خوانند چاره نیست که ردیف و حریف او باشد تا بدان حوایج او منقضی گردد. و اگر سفینۀ بزرگ از هبوب ریاح مختلفه در معرض آسیبی افتد یا از آن گرانباری به طرفی جنبد بدان سفینه خُرد رعایت مصلحتی نمایند و تخفیف را از آن کاهند و در این افزایند. پس سفینۀ شخص انسانی که گرانبار کرامت ربانی‌ست و سیر او در دریای معانی، به سفینه مختصر که زورق سازند و غُرَرِ دُرَرِ بُجور در او پردازند، حاجتمندتر و اولی‌تر که قرین و همنشین او باشد خصوصاً آنها که سفاین خزاین ملک و ملکوت، و حمال احمال و اثقال عالم جبروتند: گرانباران اثقال انا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً که حمل ثقیل امانت محبت که بر دریای موجودات و مکوّنات بعرض أنا عرضنا الأمانة علی السموات و الارض و الجبال عرضه کردند و هیچ موجود یارای تحمل اعبای آن نداشت و همه ترسان و لرزان فَابین ان یحملها شدند. سفینۀ سینۀ ایشان که دل شخص انسانی بود حامل آن آمد که و حملها الانسان، و به حقیقت این مساکین در تحمل اعبای اینکه عبور ایشان بر دریای عزت هویت و عظمت الوهیت اوست به سفینه مستحق‌ترند که و اما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر. در ضمن این اشارت هزاران بشارت است، این گدایان با فخر و سلطنت که اهل فقر و مسکنت‌اند یعنی آن سالکان طرق طریقت که غواص بحر حقیقت‌اند، اگرچه بدایت حال ایشان این است که اول به قدم شریعت از بحر طبیعت سیر کنند تا به شطر شطّ طریقت رسند و از آنجا بادبان طلب تابعیت بر صوب صواب ان لله فی ایام دهرکم نفخات الا فتعرضوا لها راست کنند و روی به دریای حقیقت اندر آرند. اما چون به سرحد دریا رسند کشتی همت را به دست تهمت لشکر تعلقات کونین به تصرف تکلف و تبتل الیه تبتیلا منقطع گردانند و روی به لجۀ بحر محیط حقیقت الا انه بکل شیئ محیط آرند. و چون بُعد بعید و مسافت پر آفت آن دریای بی‌پایان به خودی خود قطع نتوان کرد و بی سفینۀ پر دفینه به آخر بحر زاخر نشاید رسید که الطلبُ ردّ و السبیل سد. تا اینها که سلطان و شان سدۀ سیادتند در ادراک این سعادت یکی دست موافقت در فتراک مرافقت مسکین جالس مسکیناً می‌زند، و یکی گوهر شب افروز آدم و من دونه تحت لوائی، در عقد عقد شبه شبرنگ اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین نظم می دهد. ,

این چه سرّ است که سلاطین خود را طفیل مساکین می سازند با آنکه این مساکین بدان سلاطین می نازند، آری چون ندای اما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر در دادند این سلاطین خود را طفیل این مساکین ساختند تا غبار و صَمت و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا بر دامن عصمت ایشان ننشیند و چون حوالتگاه انا عند المنکسرة قلوبهم مراحلی پیدا کردند پاکان گرد معیوبان فاردت أن اعیبها گردند و گویند اذکرونی فی صالح دُعائکم، و این مساکین خود را به هزار حیله در این بحر بیکرانه بر سفینۀ مثلُ اهل بیتی کمثل سفینة نوح می بندند. ,

این چه نقشهای بوقلمون است که از پردۀ غیب می‌نمایند و این چه طلسمات گوناگون است که می‌بندند و می‌گشایند؟ گاه سلیمان را به موری پند می‌دهند، و گاه محمد را به حمایت عنکبوتی می‌برند، گاه نوح را پناهگاه سفینه می سازند، اگر نوح را در عمری به یکی طوفان مبتلا کردند و به سفینه پناه برد، عشاق مسکین که همه عمر سر و کار ایشان با بحر محبت است و هر نفسی بر سر ایشان هزار طوفان محنت، چه عجب اگر تمسک به سفینه سازند تا خود را به ساحلی اندازند تا از این میانه بر کرانه و از این بحر به لبی یا به کناری رسند. ,

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الکافی حسب الخلایق وحده و الحمدلله علی نعمه و استزید من کرمه و اشهد ان‌لااله‌الا هو الموصوف بقدمه و اشهد ان محمداً عبده و رسوله الطاوی السموات بقدمه. ,

اما بعد از ثنای خداوند عالم و ذکر بهترین فرزند آدم صلی‌الله‌علیه‌وسلم در نصیحت ارباب مملکت شروع کنیم به حکم آنکه یکی از دوستان عزیز جزوی در این معنی تمنّا کرد به فهم نزدیک و از تکلّف دور. جوابش نبشتم که شرایف ساعات فرزند آدم دام بقائه به وظایف طاعات خداوند جل ثنائه آراسته باد، معلوم کند که ملوک جهان را نصیحت رب العالمین بسنده است که در کتاب مجید می‌فرماید: و اذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل. و دیگر فرمود: ان الله یأمُرُ بالعدل و الاحسان. مجملی فرمود تعالی و تقدّس که مفصل آن در دفترها نشاید گفتن. اما به قدر طاقت کلمه‌ای چند بیان کنیم در معنی عدل و احسان و بالله التوفیق. ,

۱. پادشاهانی که مشفق درویشند، نگهبان ملک و دولت خویشند به حکم آنکه عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت موجب امن و استقامت رعیّت است و عمارت و زراعت بیش اتفاق افتد. پس نام نیکو و راحت و امن و ارزانی غلّه و دیگر متاع به اقصای عالم برود و بازرگانان و مسافران رغبت نمایند و قماش و غلّه و دیگر متاعها بیارند، و ملک و مملکت آبادان شود و خزاین معمور و لشکریان و حواشی فراخ دست، نعمت دنیا حاصل و به ثواب عقبی واصل، و اگر طریق ظلم رود بر خلاف این. ,

ظالم برفت و قاعدۀ زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد

۷۶. اول نصیحت نزدیکان و پس آنگاه ملامت دوران. از نفس تو به تو نزدیکتر کسی نیست، تا به گفتار خود عمل نکنی در دیگران اثر نکند. ,

ملک و دولت را به تدبیر بقا دانی که چیست
کاو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای

۷۷. هر آن که نفسش سر طاعت بر فرمان شریعت ننهد، فرماندهی را نشاید و دولت بر او نیاید. ,

۷۸. صبر و تأنی در همه کاری پسندیده باشد مگر در صدماتی که اگر تأخیری افتد تدارک آن فوت شود همچون گرفتن غریق و کشتن حریق. ,

سالک راه خدا پادشه ملک سخن
ای ز الفاظ تو آفاق پر از درّ یتیم
اختر سعدی و عالم ز فروغ تو منیر
واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم
پیش اشعار تو شعر دگران را چه محل
س حر بی وقع نماید برِ اعجاز کلیم
بنده را از تو سؤالی‌ست به توجیه و سؤال
نکند مردم پاکیزه سیر جز ز کریم

معلوم شد که خسرو عادل دام دولته قابل تربیت است و مستعد نصیحت. ,

بدان که مالک رعیت را و صاحب ملک و دولت را لازم است از سیرت ملوک چندی دانستن و در مهمّات کار بستن، طلب نیکنامی و امید نیک سرانجامی را. ,

اول آنکه ابتدای کارها به نام خدای تعالی کند، و یاری از او خواهد، و سخن اندیشیده گوید، و سرّ دل با هر کس در میان ننهد، و تواضع پیشه گیرد، و روی از سخن ارباب مهمّات نگرداند، و رعیّت بر خود نیازارد، و قطع دزدان و قصاص خونیان به شفاعت فرونگذارد، و با خصم قوی در نپیچد، و بر ضعیف ستمکاری روا ندارد. اول نصیحت نزدیکان و پس آنگاه ملامت دوران. ظلم صریح از گناه خاصگیان تن زدن است و عامیان را گردن زدن. حاکمان بر مثال سرند و رعیّت بر مثال بدن و نادان سری باشد که بدن خود را به دندان خود پاره کند. و باید که مردم خردمند پرورد، و خدمتکاران قدیم را حق فرامش نکند، و آثار بزرگان پیش محو نگرداند، و با دونان و بی‌هنران ننشیند و غم حال از آن بیشتر خورد که از آن سال. عاملی که برای پادشاه توفیر از مال رعیت انگیزد خطاست که پادشاه بر رعیت از آن محتاج‌تر است که رعیت به پادشاه، که رعیت اگر پادشاه نیست و اگر هست همان رعیت است و پادشاه بی وجود رعیت متصور نمی‌شود. گفتار پیران جهاندیده بشنود، و بر اطفال و زنان و زیردستان ببخشاید، و بازرگانان و مسافران را نگاه دارد، و زیان‌زدگان را دستگیری کنند، و مردم بد را نیابت ندهد که دعای بد بدو تنها نکنند، و سخن صاحب غرض نشنود و تا به غور گناه نرسد عقوبت روا ندارد، و به پنج روزه مهلت دنیا مغرور نشود. ,

جهان نماند و خرم روان آدمی‌ای
که باز ماند از او در جهان به نیکی یاد

۱. سؤال خواجه شمس الدین صاحبدیوان ,

صاحب صاحبقران، خواجۀ زمان، نیکوسیرت و صورت جهان، شمس الدّنیا و الدّین، صاحب دیوان الماضی علیه الرّحمة الواسعه کاغذی به خدمت شیخ عارفان سالک، قدوة المحققین، مفخر السالکین، مصلح الدین السعدی رحمة‌الله علیه نوشت و از خدمت او پنج سؤال کرد. سؤال اول آن بود که دیو بهتر یا آدمی. سؤال دوم آنکه مرا دشمنی هست به هیچ گونه با من دوست نمی گردد. سؤال سوم آنکه حاجی بهتر یا غیر حاجی. سؤال چهارم آنکه علوی بهتر یا عامی. سؤال پنجم آنکه به دست دارندۀ خط دستاری از بهر آن پدر می‌رسد و پانصد دینار زر آن را قبول فرمایند که بعد از آن عذر خواسته شود. آن شخص که کاغذ و زر می آورد چون به اصفهان رسید با خود اندیشه کرد که من بارها دیده ام که خواجه به خروار زر به خدمت شیخ می داد و او قبول نمی کرد و از بهر علفۀ مرغان می‌ستد. من خود را در معرض مرغان درآورم که صد و پنجاه دینار از آن بر گرفت و در اصفهان در دکان تاجری بنهاد و شیخ چون بر کاغذ وقوف یافت بدانست که غلام تخلیطی کرده است، اما با او نگفت و گفت فردا بیا تا جواب بنویسم. روز دیگر به خدمت شیخ رفت و شیخ کاغذ سربسته به وی داد او برخاست و روان شد. چون کاغذ به خدمت خواجه برد آنجا نوشته بود: ,

شرایف اوقات فرزند عزیز دام بقائه به وظایف طاعات آراسته باد. ,

ای که پرسیدی ام از حال بنی آدم و دیو
من جوابیت بگویم که دل از کف ببرد